English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (429 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
passably U چنانکه بتوان پذیرفت
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
process U تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
processes U تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
A bitter pI'll to swallow. U چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
specification U مین شود یا کاری که باید انجام شود
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
googolplex U عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
prescan U خصوصیت بیشتر اسکنرهای مسط ح که اسکن سریع و با realution کم انجام می دهند تا نمونه اصلی را مجدد بررسی کنید یا ناحیهای که باید بهتر اسکن شود مشخص کنید
handing U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
interactive U کد اصلی و مقصد را بررسی کند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
elegant U یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
task U کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
tasks U کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
FEP U پردازنده بین منبع ورودی و کامپیوتر اصلی که کار آن این است که داده دریافتی را پیش پردازش کند تا بار کاری کامپیوتر اصلی را کم کند
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
entry U موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
to pay against receipt U در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
operate U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operation U بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operates U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
op code U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
Back to the drawing board <idiom> U [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
connective U نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود
agenda U لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas U لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
Boolean connective U حروف و نشانه ها در یک عمل Boolen که عملی که باید روی عملوندها انجام شود بیان میکند
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
languages U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
unmodified instruction U دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
help U روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
statute of fraud U قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1دریافت کردم
1tink and grow rich
1incentive
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com